طبیعت و سرشت انسان در تعلیم و تربیت – دکتر امین فر
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: مقاله

پدیدآورنده : امین فر،

زمان (شمسی) : 1374

زبان اثر : فارسی

طبیعت و سرشت انسان در تعلیم و تربیت – دکتر امین فر

□ دکتر امین‌فر

[[column]]

[[column]]


‏و صلی‌الله علیٰ سیدنا محمّدٍ و آله‏‎ ‎‏الطیّبین الطاهرین‏

‏قال‌ الله تبارک و تعالیٰ فی القرآن الحکیم:‏

‏«فاقم وجهک للدّین حنیفاً فطرت‌الله التی‏‎ ‎‏فطر الناس علیهٰا لاتبدیل لخلق‌الله ذلک‏‎ ‎‏الدّین القیّم و لٰکن اکثر النّاسِ لایعلمون»‏

‏با عرض سلام و درود به پیشگاه مربّی‏‎ ‎‏بزرگ انسانیّت و سراج منیر هدایت، خمینی‏‎ ‎‏کبیر، که با روح الٰهی خود بر شکوفایی‏‎ ‎‏فطرت الٰهی انسانها که بازیچه هوسها و‏‎ ‎‏سیاستهای استثمارگران و استعمارگران شده‏‎ ‎‏بود همت گماشت؛ و انسانیّت انسان را که‏‎ ‎‏در زندانهای تنگ و تاریک فرهنگهای مادّی‏‎ ‎‏و الحادی به بند کشیده شده بود، رهایی‏‎ ‎‏بخشید. و با درود و سلام به حضار محترم، و‏‎ ‎‏با عرض تشکّر از فرصتی که به اینجانب داده‏‎ ‎‏شده تا دقایقی چند در خدمت خواهران و‏‎ ‎‏برادران ارجمند باشم، به استحضار‏‎ ‎‏می‌رساند که موضوع بحث اینجانب‏‎ ‎‏«طبیعت و سرشت انسان از دیدگاه اسلام و‏‎ ‎‏امام خمینی (سلام‌الله علیه) و مقایسۀ آن با‏‎ ‎‏دیدگاه صاحبنظران و مکاتب دیگر» است، و‏‎ ‎‏به یاری خداوند متعال سعی‌‌‌ خواهد شد که‏‎ ‎‏در این گفتار ابتداء نقش طبیعت و سرشت‏‎ ‎‏انسان در تعلیم و تربیت او مورد بررسی قرار‏‎ ‎‏گرفته، سپس بینش مکاتب و صاحبنظران‏‎ ‎‏مختلف دربارۀ طبیعت و سرشت انسان مورد‏‎ ‎‏بحث قرار گیرد؛ آن گاه بینش اسلام و‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی (سلام‌الله علیه) در این‏‎ ‎


‏زمینه بررسی و با دیدگاه مکاتب و‏‎ ‎‏صاحبنظران دیگر مقایسه گردیده، با بیان‏‎ ‎‏تفاوت طبیعت، غریزه، و فطرت، آثار و‏‎ ‎‏خواصّ فطرت را در تعلیم و تربیت انسان‏‎ ‎‏مطرح نماید.‏

‏در آغاز خاطرنشان می‌‌‌ شود که طبیعت و‏‎ ‎‏سرشت انسان موضوع تعلیم و تربیت است،‏‎ ‎‏و به مفهوم دقیقتر، تربیت‌‌‌ پذیری انسان بر‏‎ ‎‏این مبنا قرار دارد که در طبیعت و سرشت‏‎ ‎‏انسان استعدادهای بالقوّه‌‌‌ ای موجود است‏‎ ‎‏که کمال‌پذیر، یا زوال‌پذیرند. و این‏‎ ‎‏تواناییهای بالقوّه انسان از آن جهت که کمال‌‌‌ ‏‎ ‎‏پذیرند موضوع تعلیم و تربیت انسان می‌باشند؛‏‎ ‎‏زیرا که تعلیم و تربیت انسان امری است‏‎ ‎‏ارزشمند، و انسان تربیت شده انسانی است‏‎ ‎‏که واجد کمالاتی شده است. بدین لحاظ‏‎ ‎‏بینش ما دربارۀ طبیعت و سرشت انسان‏‎ ‎‏هدفها، اصول، روشها و وسایل و شرایط‏‎ ‎‏تعلیم و تربیت او را تحت تأثیر قرار داده،‏‎ ‎‏جهت می‌‌‌ بخشد. و این امر یکی از‏‎ ‎‏اساسی‌‌‌ ترین مبانی تعلیم و تربیت هر مکتب‏‎ ‎‏و صاحبنظر را تشکیل می‌‌‌ دهد. یعنی تعلیم‏‎ ‎‏و تربیت بر این مبنا قرار دارد که انسان دارای‏‎ ‎‏تواناییها و استعدادهای بالقوّه‌‌‌ ای است که‏‎ ‎‏این تواناییها «موضوع تعلیم و تربیت»‏‎ ‎‏می‌باشد، و کار تعلیم و تربیت بالفعل‏‎ ‎‏نمودن این تواناییهای بالقوّه است؛ و تعلیم و‏‎ ‎‏تربیت صحیح باید متناسب با این تواناییهای‏‎ ‎‏بالقوّه انسانها باشد تا بتواند این استعدادهای‏‎ ‎

‏نهفتۀ انسانها را شکوفا سازد. از این نظر،‏‎ ‎‏شناخت تواناییها و استعدادهای بالقوّۀ‏‎ ‎‏انسان، و کمال ‌‌‌ نهایی آنها، لازمۀ هر نوع‏‎ ‎‏تعلیم و تربیتی است، تا بتوان راههای تحقّق‏‎ ‎‏یافتن این تواناییها و شرایط لازم برای به‏‎ ‎‏فعلیّت رساندن آنها را در نظر گرفت.‏

‏و این امر به مفهوم آن است که برای‏‎ ‎‏تحقّق تعلیم و تربیت انسان لازم است ابتداء‏‎ ‎‏انسان و ابعاد وجودی او، و کمالات نهایی‏‎ ‎‏این ابعاد شناخته شود، تا بدان طریق بتوان به‏‎ ‎‏شرایط، روشها، فنون و آداب تعلیم و تربیت‏‎ ‎‏او پی‌‌‌ برد، و آموزش و پرورش او را متناسب با‏‎ ‎‏سرشت و استعدادهای طبیعی وی قرار داد.‏‎ ‎‏نه آموزش و پرورشی که مغایر با ذات او‏‎ ‎‏باشد، و یا تعلیم و تربیتی که قالبی بوده و‏‎ ‎‏تنها بخشی از وجود او را مورد توجه قرار‏‎ ‎‏می‌‌‌ دهد؛ که نتیجۀ چنین تعلیم و تربیتی‏‎ ‎‏مسخ انسان و تواناییهای سرشتی او خواهد‏‎ ‎‏بود. و سرانجام این امر به ناهماهنگی و‏‎ ‎‏ناملایمات بین انسانها و دیگر مظاهر هستی‏‎ ‎‏خواهد انجامید.‏


‏بحث دربارۀ طبیعت و سرشت انسان از‏‎ ‎‏دیرباز تاکنون در اکثر مکاتب و از دیدگاه‏‎ ‎‏صاحبنظران مختلف مطرح بوده، و آنان به‏‎ ‎‏تناسب بینشی که در این زمینه داشته‌‌‌ اند،‏‎ ‎‏تعلیم و تربیت انسان را رقم زده‌‌‌ اند. گاه این‏‎ ‎‏صاحبنظران انسان را از دیدگاه انگیزه‌‌‌ ها،‏‎ ‎‏علائق و نیازهای مادّی فردی مورد توجّه قرار‏‎ ‎‏داده، و «فرد» انسان را اصیل دانسته‌‌‌ اند، و‏‎ ‎‏گاه «جامعه» را اصیل دانسته، از دیدگاه‏‎ ‎‏نیازها و شرایط اجتماعی خاصّی بدو‏‎ ‎‏می‌‌‌ نگرند، و او را تابع جامعه و خواستهای‏‎ ‎‏آن می‌‌‌ دانند؛ و عموماً این مکاتب و‏‎ ‎‏صاحبنظران، تحت تأثیر ارزشها و بینشهای‏‎ ‎‏فلسفی محدودی به انسان می‌‌‌ نگرند، یا به‏‎ ‎‏جنبه‌‌‌ های خاصّی از «علوم» اصالت‏‎ ‎‏بخشیده، محور امر تعلیم و تربیت را بر‏‎ ‎‏یافته‏‎‌‌‌ ‎‏های زیست‌شناسی، روان‌شناسی، یا‏‎ ‎‏جامعه‌شناسی و از این قبیل قرار داده،‏‎ ‎‏جزیی از انسان را به جای کل وجود او در‏‎ ‎‏نظر می‌گیرند. و بدین لحاظ تعاریف،‏‎ ‎‏نظریّه‌ها و نظامهای تربیتی که بر این اساس‏‎ ‎

‏به وجود می‌‌‌ آیند، نمی‌‌‌ توانند جامعیّت و‏‎ ‎‏وحدانیت وجود آدمی را در نظر گیرند. لذا‏‎ ‎‏اعتبار زمانی و مکانی داشته، کوتاه و گذرا‏‎ ‎‏بوده، و گاه در تضادّ و اصطکاک با یکدیگر‏‎ ‎‏می‌‌‌ باشند.‏

‏بدین معنی که گاه این بینشها طبیعت و‏‎ ‎‏سرشت انسان را از پیش تعیین شده‏‎ ‎‏می‌‌‌ دانند، و بر این اساس ذات او را شریر و‏‎ ‎‏گناهکار دانسته [دیدگاه مسیحیت‏‎ ‎‏کلیسایی]، که در این صورت تعلیم و تربیت‏‎ ‎‏او باید در مسیری برخلاف طبیعت او با‏‎ ‎‏نظارت و فشار و انضباط شدید مدرسه‏‎ ‎‏باشد. یا برعکس، طبیعت و سرشت او را‏‎ ‎‏نیک دانسته و خیر، [دیدگاه ژان ژاک روسو]،‏‎ ‎‏و این جامعه و تمدّن است که او را به سوی‏‎ ‎‏فساد و تباهی می‌‌‌ کشاند. لذا باید کودک‏‎ ‎‏آدمی را به طبیعت سپارند و از جامعه به دور‏‎ ‎‏دارند تا بر اساس طبیعت خود رشد کند و‏‎ ‎‏سعادتمند شود. گاه نیز همچون نژادگرایان‏‎ ‎‏طبیعت و سرشت بعضی از انسانها نیک و‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏خیر، و طبیعت و سرشت بعضی دیگر پست‏‎ ‎‏و نامرغوب تلقی می‌‌‌ گردد؛ و آنان که سرشت‏‎ ‎‏نیک و مرغوب دارند می‌‌‌ توانند انسانهای‏‎ ‎‏دیگر را که به گمان آنان سرشت نامرغوب‏‎ ‎‏دارند مورد استثمار قرار دهند. گاه نیز این‏‎ ‎‏طبیعت و سرشت انسان در کنترل غریزه‌‌‌ ای‏‎ ‎‏خاص چون غریزه جنسی، [دیدگاه زیگموند‏‎ ‎‏فروید]، یا میل به برتری‌جویی، [دیدگاه‏‎ ‎‏آلفرد آدلر]، قرار گرفته، و این غرائز همه‏‎ ‎‏رفتارها و حرکات او را جهت می‌‌‌ بخشند.‏

‏از دیدگاهی دیگر نیز این انسان موجودی‏‎ ‎‏است بی‌‌‌ هیچ زمینه فطری، و هویّت او‏‎ ‎‏ناشی از انعکاس وضعیّت محیطی و‏‎ ‎‏اجتماعی در درون انسان است، [دیدگاه‏‎ ‎‏داروینیسم، مارکسیسم، و ‏‎Behaviourisme‎‏ یا‏‎ ‎‏مکتب رفتارگرایی]، و بدین لحاظ تابع‏‎ ‎‏ضرورتها و شرایط محیطی و اجتماعی‏‎ ‎‏است؛ و گاهی نیز این انسان در دغدغه‏‎ ‎‏تعیین خویشتن است، امّا نه نوری در این‏‎ ‎‏هستی می‏‎‌‌‌ ‎‏بیند، و نه ملاکی در پیش روی،‏‎ ‎

‏ [دیدگاه اگزیستانسیالیسم]، و گاهی هم‏‎ ‎‏انسان یک مخزن انرژی و نیرو است، و باید‏‎ ‎‏براساس نیازهایی که در جامعه برایش‏‎ ‎‏تشخیص می‌‌‌ دهند، او را بسازند. [دیدگاه‏‎ ‎‏پراگماتیسم]. و خلاصه آن که فلسفه تربیتی‏‎ ‎‏این مکاتب و بینشها راهی جز این نمی‌‌‌ یابد‏‎ ‎‏که انسان را کارگزار و ابزار ضرورتها و‏‎ ‎‏فشارها بار آورد. با آن که برده‌‌‌ وار، او را‏‎ ‎‏همچون وسیله‌‌‌ ای برای مقاصدی خاص به‏‎ ‎‏کار گیرند.‏

‏در بینش مکتب اسلام، فلسفه تربیت‏‎ ‎‏انسان در موازنه با وضع جامعه تعیین‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ شود. زیرا که این وضع یک وضعیت‏‎ ‎‏اعتباری و قراردادی است. و تنها بُعدی از‏‎ ‎‏انسان بدون ارتباط با دیگر ابعاد وجود او‏‎ ‎‏مورد توجه قرار نمی‌‌‌ گیرد. یا به ارزشهایی‏‎ ‎‏خاص که تنها در شرایط زمانی و مکانی‏‎ ‎‏خاصّی می‌‌‌ توانند اعتبار داشته باشند، توجّه‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏نمی‌‌‌ شود؛ بلکه به وضع حقّ هستی توجّه‏‎ ‎‏می‏‎‌‌‌ ‎‏شود، و رابطه و موضع انسان در مجموعه‏‎ ‎‏جهان هستی تعیین می‌‌‌ گردد؛ زیرا که این‏‎ ‎‏رابطه، یک رابطه واقعی است، و انسان یک‏‎ ‎‏عنصر جدایی‌ناپذیر از مجموعۀ نظام هستی‏‎ ‎‏است.‏

‏از همین جا روشن می‌‌‌ گردد که برخلاف‏‎ ‎‏اکثر این مکاتب و صاحبنظران مکتب اسلام‏‎ ‎‏انسان را موجودی توخالی نمی‌‌‌ داند تا از او‏‎ ‎‏هر ابزاری خواست بتراشد، و مکتب ما‏‎ ‎‏هوّیت روانی او را بی‏‎‌‌‌ ‎‏رنگ نمی‌‌‌ داند تا‏‎ ‎‏بتواند به هر رنگی که بازار تقاضا داشت‏‎ ‎‏درآورد.‏

‏البته وقتی ما انسان را توخالی‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ پذیریم، چنان نیست که بخواهیم به از‏‎ ‎‏پیش ساختگی او و به جبری از این دست‏‎ ‎‏گردن نهیم. ما به «امرٌ بین الامرین» معتقدیم‏‎ ‎‏که انسان نه آن‌گونه تهی و منفعل که بتوان‏‎ ‎

‏ هر بلایی به سرش آورد، و هر طوری خواسته‏‎ ‎‏شد رنگش کرد! و نه آن‌گونه تعیین شده و‏‎ ‎‏پیش ساخته است که نتوان به ترکیب آن‏‎ ‎‏دست زد. او در عین حال که دارای یک‏‎ ‎‏چارچوب هویّتی است، امّا این چارچوب در‏‎ ‎‏رشد و بلوغ و تکامل خویش نیازمند به‏‎ ‎‏«شرایط» و نیز «خصوصیّات خود انسان»‏‎ ‎‏است. این خصوصیات پایه در خلقت انسان‏‎ ‎‏دارند و استعدادهای خلقتی او محسوب‏‎ ‎‏می‌‌‌ شوند، و همین چارچوب است که آن را‏‎ ‎‏«خصوصیات فطری» می‌‌‌ نامیم، همچون‏‎ ‎‏معنی‌جویی، ایده‌‌‌ آل خواهی، زیبایی‌طلبی،‏‎ ‎‏علم‌طلبی، حق‌جویی، عدالتخواهی،‏‎ ‎‏کمال‌طلبی و مانند آن. در واقع، اسلام برای‏‎ ‎‏انسان فطرتی را پذیرفته و اعلام می‌‌‌ نماید که‏‎ ‎‏انسان دارای فطرتی خدا آشنا است، و در‏‎ ‎


‏عمق وجدان خویش به خدای خود آگاهی‏‎ ‎‏دارد. که راه شناخت و تربیت او نیز همان‏‎ ‎‏راه فطرت است. مقصود از فطرت که در‏‎ ‎‏قرآن آمده و در آیه اوّل بحث تلاوت گردید‏‎ ‎‏آفرینش و خلقت بی‌‌‌ سابقه است. که در مورد‏‎ ‎‏آفرینش انسان آمده – فطرت‌الله الّتی فطر‏‎ ‎‏النّاس علیها – یعنی آن‌گونه خاص از‏‎ ‎‏آفرینش که خداوند به انسان داده است. یعنی‏‎ ‎‏انسان به گونه خاصّی آفریده شده است و‏‎ ‎‏دارای ویژگیهایی است که این ویژگیها‏‎ ‎‏همان فطرت است که بر اساس سرشت و‏‎ ‎‏صفات الهی است؛ و راه تربیت او نیز همان‏‎ ‎‏راه فطرت است؛ و چنانچه راه شکوفایی‏‎ ‎‏فطرت انسان هموار گردد و زمینه‌های لازم‏‎ ‎‏برقرار شود، او در راه اسلام شکوفا می‏‎‌‌‌ ‎‏گردد.‏‎ ‎‏و حضرت امام خمینی(س) که با زبان،‏‎ ‎

‏قلم، و عمل خود مفسّر آیات قرآن کریم، و‏‎ ‎‏مصداق بارز تعلیم و تربیت اسلامی است‏‎ ‎‏می‏‎‌‌‌ ‎‏فرمایند:‏

‏«انسان از اوّل این طور نیست که فاسد به‏‎ ‎‏دنیا آمده باشد. از اوّل با فطرت خوب به دنیا‏‎ ‎‏آمده. با فطرت الٰهی به‌‌‌ دنیا آمده، «کلٌ مولودٍ‏‎ ‎‏یُولَد عَلَی الفِطرة» که همان فطرت انسانیت،‏‎ ‎‏فطرت صراط مستقیم، فطرت اسلام، فطرت‏‎ ‎‏توحید است، این تربیتها است که یا همین‏‎ ‎‏فطرت را شکوفا می‏‎‌‌‌ ‎‏کنند و یا جلوی‏‎ ‎‏شکوفایی فطرت را می‌‌‌ گیرند.»‏

‏و این مربی بزرگ فطرت انسانها در کتاب‏‎ ‎‏چهل حدیث در معنای فطرت می‌‌‌ فرمایند:‏

‏«بدان که مقصود از فطرت‌‌‌ الله، که خدای‏‎ ‎‏تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و‏‎ ‎‏هیأتی است که خلق را بر آن قرار داده، که از‏‎ ‎‏لوازم وجود آنها و از چیزهایی است که در‏‎ ‎‏اصل خلقتْ خمیرۀ آنها بر آن مخمّر شده‏‎ ‎‏است. و فطرتهای الهی، چنانچه پس از این‏‎ ‎‏معلوم شود، از الطافی است که خدای تعالی‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏به آن اختصاص داده بنی‌‌‌ الانسان را از بین‏‎ ‎‏جمیع مخلوقات؛ و دیگر موجودات یا اصلاً‏‎ ‎‏دارای این‌‌‌ گونه فطرتهایی که ذکر می‌شود‏‎ ‎‏نیستند، یا ناقص‌‌‌ اند و حظّ کمی از آن‏‎ ‎‏دارند.»‏

‏و در تشخیص احکام فطرت می‌‌‌ فرمایند:‏

‏«بباید دانست که آنچه از احکام فطرت‏‎ ‎‏است چون از لوازم وجود و هیأت مخمّره در‏‎ ‎‏اصل طینت و خلقت است، احدی را در آن‏‎ ‎‏اختلاف نباشد - عالِم و جاهل و وحشی و‏‎ ‎‏متمدن و شهری و صحرا‏‎‌‌‌ ‎‏نشین در آن‏‎ ‎‏متفق‌‌‌ اند. هیچیک از عادات و مذاهب و‏‎ ‎‏طریقه‌‌‌ های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و‏‎ ‎‏خلل و رخنه‌‌‌ ای در آن از آنها پیدا نشود.‏‎ ‎‏اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آراء و‏‎ ‎‏عادات که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه،‏‎ ‎‏موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات‏‎ ‎‏ابداً تأثیری نکند. اختلاف افهام و ضعف و‏‎ ‎‏قوت ادراک لطمه‌‌‌ ای بر آن وارد نیاورد؛ و اگر‏‎ ‎‏چیزی بدان مثابه نشد، از احکام فطرت‏‎ ‎

‏ نیست و باید آن را از فطریات خارج‏‎ ‎‏دانست؛ و لهذا در آیۀ شریفه فرموده: فَطَرَ‏‎ ‎‏النّاسَ عَلَیْهٰا یعنی، اختصاص به طایفه‌ای‏‎ ‎‏ندارد؛ و نیز فرموده: لٰا تَبْدیلَ لِخَلْقِ الله.‏‎ ‎‏چیزی او را تغییر ندهد؛ مثل امور دیگر که به‏‎ ‎‏عادات و غیر آن مختلف شوند. ولی از امور‏‎ ‎‏معجبه آن است که با اینکه در فطریات‏‎ ‎‏احدی اختلاف ندارد - از صدر عالم گرفته تا‏‎ ‎‏آخر آن - ولی نوعاً مردم غافل‌‌‌ اند از اینکه با‏‎ ‎‏هم متفق‌‌‌ اند؛ و خود گمان اختلاف‏‎ ‎‏می‌‌‌ نمایند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود،‏‎ ‎‏آن وقت می‌‌‌ فهمند موافق بودند در صورتْ‏‎ ‎‏مخالف؛ و به همین معنی اشاره شده است‏‎ ‎‏در ذیل آیۀ شریفه که می‏‎‌‌‌ ‎‏فرماید: وَلٰکِنْ أکْثَرَ‏‎ ‎‏النّاسِ لٰا یَعْلَمُونَ.‏

‏و از آنچه ذکر شد، معلوم گردید که احکام‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏فطرت از جمیع احکام بدیهیه بدیهی‌‌‌ تر‏‎ ‎‏است، زیرا که در تمام احکام عقلیه حکمی‏‎ ‎‏که بدین مثابه باشد که احدی در آن خلاف‏‎ ‎‏نکند و نکرده باشد نداریم؛ و معلوم است‏‎ ‎‏چنین چیزی اوضَح ضروریات و اَبْدَهِ‏‎ ‎‏بدیهیات است؛ و چیزهایی که لازمۀ آن باشد‏‎ ‎‏نیز باید از اوضح ضروریات باشد.»‏

‏و در بیان آن که اصل وجود مبدأ متعال‏‎ ‎‏جلّ و علا از فطریات است، و فطرت همۀ‏‎ ‎‏انسانها طالب وجود کامل است امام‏‎ ‎‏می‌‌‌ فرمایند:‏

‏«یکی از فطرتهایی که جمیع سلسۀ بنی‏‎ ‎‏الانسان مخمّر بر آن هستند و یک نفر در‏‎ ‎‏تمام عایلۀ بشر پیدا نشود که برخلاف آن‏‎ ‎‏باشد، و هیچیک از عادات و اخلاق و‏‎ ‎‏مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد‏‎ ‎

‏و در آن خلل وارد نیاورد، فطرت عشق به‏‎ ‎‏کمال است؛ که اگر در تمام دوره‌‌‌ های‏‎ ‎‏زندگانی بشر قدم‌‌‌ زنی و هر یک از افراد هر‏‎ ‎‏یک از طوایف و ملل را استنطاق کنی، این‏‎ ‎‏عشق و محبت را در خمیرۀ او می‌‌‌ یابی و‏‎ ‎‏قلب او را متوجه کمال می‌‌‌ بینی. بلکه در‏‎ ‎‏تمام حرکات و سکنات و زحمات و‏‎ ‎‏جدیتهای طاقت‌‌‌ فرسا، که هر یک از افراد‏‎ ‎‏این نوع در هر رشته‌‌‌ ای واردند مشغول‌‌‌ اند،‏‎ ‎‏عشق به کمالْ آنها را به آن واداشته؛ اگرچه‏‎ ‎‏در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و‏‎ ‎‏محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال‏‎ ‎‏اختلاف را دارند. هر یک معشوق خود را در‏‎ ‎‏چیزی یافته و گمان کرده و کعبۀ آمال خود را‏‎ ‎‏در چیزی توهم کرده و متوجه به آن شده از‏‎ ‎‏دل و جان آن را خواهان است.‏


‏اهل دنیا کمال را در دارایی آن گمان‏‎ ‎‏کردند و معشوق خود را در آن یافتند؛ از جان‏‎ ‎‏و دل در راه تحصیل آن خدمت عاشقانه‏‎ ‎‏کنند؛ و هر یک در هر رشته هستند و حب به‏‎ ‎‏هر چه دارند، چون آن را کمال دانند بدان‏‎ ‎‏متوجه‌‌‌ اند. و همین طور اهل علوم و صنایع‏‎ ‎‏هر یک به سعۀ دِماغ خود چیزی را کمال‏‎ ‎‏دانند و معشوق خود را آن پندارند. و اهل‏‎ ‎‏آخرت و ذکر و فکر، غیر آن را، بالجمله،‏‎ ‎‏تمام آنها متوجه به کمال‌‌‌ اند، و چون آن را در‏‎ ‎‏موجودی یا موهومی تشخیص دادند، با آن‏‎ ‎‏عشقبازی کنند. ولی بباید دانست که با همه‏‎ ‎‏وصف، هیچیک از آنها عشقشان و محبتشان‏‎ ‎‏راجع به آنچه گمان کردند نیست؛ و معشوق‏‎ ‎‏آنها و کعبۀ آمال آنها آنچه را توهم کردند‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ باشد؛ زیرا هر کس به فطرت خود رجوع‏‎ ‎

‏ کند می‌‌‌ یابد که قلبش به هر چه متوجه است،‏‎ ‎‏اگر مرتبۀ بالاتری از آن بیابد فوراً قلب از‏‎ ‎‏اوّلی منصرف شود و به دیگری که کاملتر‏‎ ‎‏است متوجه گردد، و وقتی که به آن کاملتر‏‎ ‎‏رسید، به اکمل از آن متوجه گردد؛ بلکه آتش‏‎ ‎‏عشق و سوز و اشتیاق روزافزون گردد و‏‎ ‎‏قلب در هیچ مرتبه از مراتب و در هیچ حدی‏‎ ‎‏رحل اقامت نیندازد.»‏

‏و در مورد این امر که فطرت انسان امری‏‎ ‎‏است بالقوّه و نه بالفعل حضرت امام‏‎ ‎‏می‌فرمایند:‏

‏«نفوس انسانیه در بدو فطرت و خلقت‏‎ ‎‏جز محضِ استعداد و نفس قابلیت نیستند، و‏‎ ‎‏عاری از هر‌‌‌ گونه فعلیت در جانب شقاوت و‏‎ ‎‏سعادت هستند؛ و پس از وقوع در تحت‏‎ ‎‏تصرف حرکات طبیعیۀ جوهریه و فعلیۀ‏‎ ‎‏اختیاریه، استعدادات متبدل به فعلیت شده و‏‎ ‎‏تمیزات حاصل می‌گردد. پس، امتیاز سعید‏‎ ‎‏از شقی و غثّ از سمین به حیات مُلکی پیدا‏‎ ‎‏شود. و غایتِ خلقتِ حیاتْ امتیاز و اختیار‏‎ ‎‏نفوس است.»‏

‏اکنون برای روشن‌‌‌ تر شدن مفهوم فطرت‏‎ ‎‏خاطرنشان می‌‌‌ نماید که هرگاه سه اصطلاح‏‎ ‎‏«طبیعت، غریزه و فطرت» را در نظر گیریم‏‎ ‎‏ملاحظه می‌‌‌ شود که هر یک از این سه‏‎ ‎‏اصطلاح حکایت از معنای خاصّی می‌‌‌ کنند.‏‎ ‎‏وقتی به موجودات بی‌‌‌ جان نظر کنیم با‏‎ ‎‏تفاوتهایی که با یکدیگر دارند، برای هر یک‏‎ ‎‏ویژگیهای ثابت و همیشگی‌‌‌ ای می‌‌‌ یابیم که‏‎ ‎


‏به مجموعۀ این ویژگیهای ذاتی اشیاء‏‎ ‎‏«طبیعت» می‌‌‌ گویند. البتّه در واقع مراد نیرو‏‎ ‎‏و مبدئی است که باعث ویژگیهای خاصّ‏‎ ‎‏هر شیئی می‌‌‌ شود. «غریزه» که در مورد‏‎ ‎‏جانداران و مخصوصاً در مورد حیوانات و‏‎ ‎‏گاه در مورد مشترکات انسان و حیوان، به‏‎ ‎‏کار می‌‌‌ رود، نیروئی است درونی که موجود را‏‎ ‎‏عموماً در حالتی «ناآگاه» به بعضی اعمال و‏‎ ‎‏عکس‏‎‌‌‌ ‎‏العملها وا می‌‌‌ دارد. و امّا «فطرت»‏‎ ‎‏مرحلۀ ویژه‌‌‌ ای است که دارای آثار و خواصّ‏‎ ‎‏معیّنی است که همان خصایص تازه و جدید‏‎ ‎‏این موجود نسبت به موجودات قبلی است.‏‎ ‎‏این بُعد جدید در انسان «فطرت» نامیده‏‎ ‎

‏می‌‌‌ شود و دارای خواصّ و آثاری است که در‏‎ ‎‏دو ناحیۀ مختلف از وجود انسان تجلّی‏‎ ‎‏می‌‌‌ کند. یکی در ناحیۀ ادراکات و دستگاه‏‎ ‎‏ادراکی یعنی عقل. و بدین لحاظ درک و‏‎ ‎‏تصدیق اصول بدیهیّه از قبیل این که اجتماع‏‎ ‎‏نقیضین محال است؛ یا کل از جزء بزرگتر‏‎ ‎‏است؛ و یا دو چیز مساوی با یک چیز خود‏‎ ‎‏برابرند جزء امور فطری انسان‌‌‌ اند. ناحیۀ‏‎ ‎‏دیگر، ناحیۀ خواستها، گرایشها و احساسات‏‎ ‎‏و عواطف انسان است که مقولاتی از قبیل:‏‎ ‎‏حقیقت‌خواهی؛ خیر و فضیلت‌طلبی؛‏‎ ‎‏کمال‌طلبی؛ زیبائی‌خواهی؛ خلاقیّت و‏‎ ‎‏آفرینندگی، عشق و پرستش؛ عدالتخواهی‏‎ ‎‏و... جزء امور فطری انسان در این ناحیه‌‌‌ اند.‏‎ ‎‏بنابراین اصطلاح «فطرت» بیان‌‌‌ کنندۀ آن‏‎ ‎‏است که انسان دارای شخصیّت بالقوّه‌‌‌ ای‏‎ ‎‏است که در سیر تکامل وجودی به مرحله‌‌‌ ای‏‎ ‎‏رسیده که راه و جادّۀ یک تکامل خاص برای‏‎ ‎‏او مطرح می‌‌‌ شود، جادّۀ تکاملی که برای‏‎ ‎‏سایر موجودات مطرح نیست.‏

‏نظریه فطرت در اسلام، نه نظر‏‎ ‎‏صاحبنظران و مکاتبی را که سرشت انسان‏‎ ‎‏را چون لوح سفید که بعداً تحت تأثیر حواسّ‏‎ ‎‏و محیط شکل می‌‌‌ گیرد، قبول دارد، و نه‏‎ ‎‏مانند نظر صاحبنظرانی است که سرشت‏‎ ‎‏انسان را از پیش تعیین شده می‌‌‌ دانند. بلکه‏‎ ‎‏باور دارد که ذهن انسان هیچ «تصوّری» قبل‏‎ ‎‏از تجربه در این جهان ندارد. قرآن مجید در‏‎ ‎‏این زمینه می‌‌‌ فرماید:‏

[[column]]

[[column]]


‏وَاللهُ اخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أمَّهٰاتِکُمْ لٰا‏‎ ‎‏تَعْلَمُونَ شَیئاً و َجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الاَبْصٰارَ‏‎ ‎‏وَ الاَفْئدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.‏

‏«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون‏‎ ‎‏آورد و در حالی که هیچ ‌‌‌ چیز‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ دانستید و به شما گوش و چشمها و‏‎ ‎‏قلبها عطاء کرد تا مگر شکرگزار باشید.»‏

‏ولی در زمینۀ «تصدیقات» انسان هر‏‎ ‎‏تصوّری را تصدیق نمی‌‌‌ کند، بلکه فطرت‏‎ ‎‏انسانی در این زمینه تصوّرات خاصّی را‏‎ ‎‏تصدیق می‌‌‌ نماید. یعنی تصوّراتی را که با‏‎ ‎‏ذات او همسان‌‌‌ اند تأیید، و آنچه را که جزء‏‎ ‎‏سرشت الٰهی او نیست نفی می‌‌‌ کند.‏

‏امور فطری انسان از دیدگاه اسلام دارای‏‎ ‎‏ویژگیها و خصوصیّاتی است که در این زمینه‏‎ ‎‏می‌‌‌ توان به طور خلاصه به موارد زیر اشاره‏‎ ‎‏نمود:‏

‏1- فطرت جنبۀ عمومی و همگانی دارد،‏‎ ‎‏یعنی همۀ انسانها دارای این استعدادها‏‎ ‎‏هستند.‏

‏2- فطرت انسان ابتدا بالقوّه بوده، و سپس‏‎ ‎‏با توجّه به زمینه‌‌‌ های مساعد بالفعل‏‎ ‎‏می‌‌‌ شود. یعنی توانائیهای فطری تحت‏‎ ‎‏شرائط مناسب شکوفا می‌‌‌ گردند.‏

‏3- فطرت در پیدایش خود نیاز به تعلیم و‏‎ ‎‏تعلّم و رهبری ندارد، بلکه استعدادهای ذاتی‏‎ ‎‏و سرشتی است. ولی در پرورش احتیاج‏‎ ‎‏دارد. و به همین جهت پیامبران آمده‌‌‌ اند تا‏‎ ‎

‏فطریّات (استعداد‌های انسانی) او را رهبری‏‎ ‎‏و هدایت کنند.‏

‏4- فطرت انسان انعطاف‌‌‌ پذیر است.‏‎ ‎‏یعنی بعضی از عوامل از قبیل: عوامل و‏‎ ‎‏شرایط محیطی، اجتماعی، فرهنگ، تعلیم و‏‎ ‎‏تربیت، ... باعث شکوفایی آن می‌‌‌ شوند، و‏‎ ‎‏بعضی عوامل از رشد و شکوفایی آن‏‎ ‎‏جلوگیری می‌‌‌ کنند، یعنی آن را منحرف‏‎ ‎‏می‌‌‌ نمایند.‏

‏5- اگر ویژگیهای فطری در مسیر‏‎ ‎‏ارزشهای الهی و دین اسلام (دین فطری)‏‎ ‎‏پرورش نیابند، کمال نهائی خود را که‏‎ ‎‏خداوند متعال است فراموش کرده و از کمال‏‎ ‎‏انسانی خود منحرف شده، از خود بیگانه‏‎ ‎‏گشته، به وسیلۀ بعضی مکانیسمهای دفاعی‏‎ ‎‏جبران می‌گردند. یعنی مثلاً اگر فطرت‏‎ ‎‏کمال‌‌‌ طلبی الهی انسان که امری فطری‏‎ ‎‏است ارضاء نشود، سر از تکبّر و نخوت و‏‎ ‎‏طغیان برآورده، سعادت انسان را به مخاطره‏‎ ‎‏می‌‌‌ افکند، و انسان را در حدّ حیوانات و‏‎ ‎‏پست‌‌‌ تر از آنان قرار می‌‌‌ دهد. که خداوند‏‎ ‎‏کریم می‌‌‌ فرماید:‏

‏لَهُمْ قُلُوبٌ لٰا یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ اَعْیُنُ لٰا‏‎ ‎‏یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ اَذانٌ لٰا یَسْمَعُونَ بِهٰا أولٰئکَ‏‎ ‎‏کَالاَنعٰامِ بَلْ هُمْ اَضَلٌ أولئکَ هُمُ الْغافِلُونَ.‏

‏«آنان را دلهائی است بی‌‌‌ ادراک و معرفت،‏‎ ‎‏و چشمهائی است بی‌‌‌ نور بصیرت، و‏‎ ‎‏گوشهائی است ناشنوای حقیقت. آنها مانند‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌‌‌ ترند، زیرا از‏‎ ‎‏استعداد‌‌‌ های انسانی خود غافل شدند.»‏

‏بنابراین، فطرت یعنی آن خلقت و آفرینش‏‎ ‎‏نو و جدیدی که تاکنون در مورد دیگر‏‎ ‎‏موجودات وجود نداشته، و انسانیّت انسان را‏‎ ‎‏تشکیل می‌‌‌ دهد، و خداوند تبارک و تعالٰی به‏‎ ‎‏صورت تکوین، سرشت و طبیعت انسان را‏‎ ‎‏بر فطرت الٰهی خلق نموده - و به همین دلیل‏‎ ‎‏انسان نسبت به نفس خویش و مربوطٌ الیه‏‎ ‎‏(خداوند متعال) شناخت حضوری دارد -‏‎ ‎‏یعنی استعداد و توانایی کسب صفات الٰهی‏‎ ‎‏را در وجود انسان به «امانت» نهاده تا انسان‏‎ ‎‏با انتخاب شرایطِ مناسبِ این تواناییها که از‏‎ ‎‏طریق تشریع و هدایت انبیاء به لطف الٰهی‏‎ ‎‏در اختیار او قرار گرفته است، این صفات‏‎ ‎‏الٰهی را در وجود خود تکامل بخشد و به‏‎ ‎‏مقام انسانیّت خویش نائل گردد. این امر‏‎ ‎‏شکوفاسازی انسانیّت انسان، گذشته از‏‎ ‎‏تواناییهای بالقوّۀ فطری آدمی، یا هدایت‏‎ ‎‏تکوینی انسان، مستلزم شرایط متناسب با‏‎ ‎‏این امکانات بالقوّه، یعنی هدایت تشریعی‏‎ ‎‏الٰهی با تعلیم و تربیت اسلامی می‌‌‌ باشد، که‏‎ ‎‏تنها در پرتو انوار کمالات الٰهی و مسیر‏‎ ‎‏هدایت او می‌‌‌ توان شبیه ارزشهایی که در‏‎ ‎‏وجود خداوند متعال متجلّی است را در‏‎ ‎‏وجود انسان تحقّق بخشید تا انسان مظهر‏‎ ‎‏اسما و صفات حق شود و خلیفة‌‌‌ الله گردد، و‏‎ ‎‏به مقام قرب الٰهی نایل شود.‏

‏و بدین قرار است که اسلام شناخت نفس‏‎ ‎

‏ انسان و نیروهای بالقوّه آن را، که در‏‎ ‎‏هماهنگی با دیگر موجودات جهان هستی و‏‎ ‎‏در ارتباط با خالق این جهان، از طرف‏‎ ‎‏خداوند متعال در انسان تکوین یافته‌‌‌ اند،‏‎ ‎‏ضروری دانسته؛ خودشناسی را ملازم با‏‎ ‎‏خداشناسی قلمداد نموده، و در حدیث‏‎ ‎‏معروف از پیامبر اکرم نقل گردیده است که:‏

‏مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ‏

‏«کسی که خود را شناخت هر آینه خدا را‏‎ ‎‏شناخته است».‏

‏و قرآن کریم در این زمینه فرموده است:‏

‏وَلٰا تَکونُوا کَالَّّذینَ نَسُوا اللهَ فَاَنْسٰاهُمْ‏‎ ‎‏اَنْفُسَهُمْ‏

‏«مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش‏‎ ‎‏کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد.»‏

‏به طوری که ملاحظه می‌‌‌ گردد،‏‎ ‎‏خودشناسی با خداشناسی، و خدافراموشی‏‎ ‎‏با خودفراموشی ملازم است. یعنی توجّه به‏‎ ‎‏خود راهی است به سوی خدا، و توجّه به‏‎ ‎‏خدا باعث می‌‌‌ شود که انسان خود را بیابد، و‏‎ ‎‏انسانیّت خود را از دست ندهد. زیرا که‏‎ ‎‏نحوۀ هستی و سرشت انسان آن چنان است‏‎ ‎‏که بر اساس «فطرت الٰهی» سرشته شده‏‎ ‎‏است. و این امر معنای این آیۀ قرآن کریم‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏است که می‌‌‌ فرماید:‏

‏فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفَاً فِطْرَتَ اللهِ اَلَّتی‏‎ ‎‏فَطَرَ النّاسَ عَلیْهٰا لٰا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِکَ‏‎ ‎‏الدِّینَ القَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أکْثَرَ النّاسِ لٰا یَعْلَمُونَ.‏

‏«چهره‌‌‌ ات را به سمت دین پاک بدون‏‎ ‎‏کمترین انحراف نگه‌‌‌ دار، ملازم فطرت‏‎ ‎‏خدایی باش که خداوند مردم را بر آن فطرت‏‎ ‎‏سرشت. آفرینش خداوند تغییرپذیر نیست آن‏‎ ‎‏دین استوار و نگهبان است، ولکن بسیاری از‏‎ ‎‏مردم نمی‌‌‌ دانند.»‏

‏در خاتمه شعری از حضرت امام در رابطه‏‎ ‎‏با فطرت الٰهی انسانها ارائه می‌‌‌ گردد:‏

‏ما ندانیم که دلبستۀ اوئیم همه‏

‏ مست و سرگشتۀ آن روی نکوئیم همه ‏

‏فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما‏

‏ در پی غمزۀ او بادیه پوئیم همه ‏

‏ساکنان در میخانۀ عشقیم مدام ‏

‏ز ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه‏

‏ هر چه بوئیم ز گلزار گلستان وی است‏

‏ عطر یار است که بوئیده و بوئیم همه ‏

‏جز رخ یار جمالی و جمیلی نبود‏

‏در غم او است که در گفت و مگوئیم همه‏

‏خود ندانیم که سرگشته و حیران همگی‏

‏پی آنیم که خود روی بَروئیم همه‏

‏والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته‏